تولد 2 سالگی شیرمرد مامان و بابا
قشنگترین بهانه زندگیم داشتم به گذشته ها فکر می کردم،نه به گذشته های خیلی دور،همین دو سال پیش،چه روزهایی داشتیم با هم،بی قرار آمدنت بودم،با فکر تو روز و شبها به هم پیوند می خورد و همه فضای ذهنم پر بود از تجسم لمس دستای کوچولوت،با هر تکونت قند تو دلم آب می شد،دیگر طاقت نداشتم صبر کنم،دلم می خواست چشمای قشنگتو زودتر ببینم،بغلت کنم و یه دل سیر بوست کنم،دوست داشتم ساعتها تو آغوشم آروم بخوابی و من بوی تو رو با تمام وجودم حس کنم،مطمئن بودم که بوی بهشت میدی آخه میدونستم که یه فرشته کوچولو قراره مهمون همیشگی خونمون باشه. آری عزیزکم 19 مرداد تداعی کننده ی بهترین روز زندگیمه،یادآور شادی های درونی ام،روزی که برای آخرین لحظات مهمان تو دلی مامانی بودی...
نویسنده :
مامانی
23:45